نصف شب رسیدیم سر دو راهی که برویم سعدیه.
عسکر جده جلو ما را گرفت که شما ده نفر بیشتر نیستید. این راه خوف دارد، کشته می شوید. بیایید به مکه، از آنجا عسکر بردارید و بروید.
آمدیم، سحر وارد مکه معظمه شدیم. منزلی پیدا کرده، منزل کردیم، چون اهل حاج هر کدامی از میقاتگاه خودشان محرم شده بودند به جز ما بیچاره ها.
یازده نفر بودیم که محرم نشده بودیم.
خانم را تنها گذاردیم. با این حالت وداع کردیم که آیا ما در راه کشته شویم یا خدای نکرده این سه روز که ما می رویم بر گردیم، خانم طوری نشوند.
با چشم گریان و دل بریان بیماررا گذارده، رفتیم سوار شدیم.
گیر عرب پدرسوخته افتاده بودیم از شمر بدتر. سوار قاطر باری هی چماق می زد که اینها تند بروند هر چه من التماس می کردم ، تقلید مرا بیرون می آورد.میزند قاطر را ، به خصوص زیر درخت های پیچ دار می برد که تمام بدن مرا پیچ ها تکه تکه کردند. چادرم، پیراهنم همه پاره پاره.
خلاصه پدر سوخته عرب اینقدر کارکرد، مرا زد به زمین ، سرم شکست. نه کسی کاری ، غریب بی کس افتادم. خون از سرم می ریزد.
از سر تا پنجه پایم پر از خون ، بی حال افتاده.
بالای سرم را گرفت که بلند شو، سوار شو. فحش هم می دهد. آخر یک اصفهانی رسیده ،خدا پدرش را بیامرزد ،به زبان عربی با این حرف زد، کوزه آبش را آورده ، به حلق من بی کس غریب ریخته ، سر مرا بسته ،مرا بلند کرد، سوار کرد. باز رفتیم.
|
رفیتم قرن المنازل . آنها که می توانستد غسل کردند ، محرم شدند .
من که سرم شکسته ، پر از خون . به ظاهر نجاست را پاک کرده محرم شدیم در مسجدی.
از قاطر که آمدم پایین افتادم .
همین عرب پدر سوخته مرا بغل کرد ، برد توی کتوک انداخت .
خداوند بی کسی را نصیب احدی نکند. غش کردم.
آمدیم تا سحر رسیدیم به مکه معظمه . الحمد لله خداوند خواست که ما به سعدیه نرفتیم . چند نفر حاج قمی و جمعی اهل هندوستان و غیر یک روز پیش از ما از ما جدا رفته بودند به سعدیه . وقتی که ما از قرن المنازل برگشتیم ،آنها هم از سعدیه آمده بودند تمام اموال آنها را برده بودند یک نفر کشته شده بودند ،چند نفر زخمی کرده بودند . خداوند به ماها رحم کرد با صدمه های قرن المنازل . باز هم شکر خداوند را به جای آوردم .
|
وقتی که رسیدیم چه حالت ،از این طرف حالت خودم ، از آن طرف سرکار خانم بد حال .
نشستیم دور هم گریه کردن . الهی خداوند در غربت ناخوشی نصیب کافر نکند.
الهی خداوند به زودی زود شفای عاجلی کرامت فرماید.
یک لقمه نان خوردیم . با این پای های زخم آبله دار سرشکسته ،به هر طور بود خون ها را شستم ،غسل کردم.
مشرف شدیم به مسجدالحرام. جای جمیعا" خالی . خداوند نصیب و روزی همه بگرداند .
طواف کردیم . سعی صفا و مروه را هم کردیم ، آمدیم منزل .
خانم بی حال افتاده ، بنده هم یک طرف افتاده . تب کردم به شدت .
ضعف قلب شدت دارد. بنده که از ضعف نمی فهمم کجا می روم چه می کنم . مگر خداوند از کرم لطف خودش اعمال ما روسیاه ها را قبول کند .
ولی الحمد لله به هر طور بود اعمالی به جا آوردم ،اگر خداوند قبول کند همه با آه و ناله.
روز سیزدهم الحمد لله فارغ از اعمال شدیم .
پشت پای بنده هم کوروکی شده که قوه حرکت نیست . بدبختی همه جا دامن آدم را می گیرد. مثل مشهور می گویند : «اقبال تو پیش! من بدنبال ». من بدبخت بینوا یک آب خوش از گلویم پایین نرفته. حالا الهی که خانم بهتر بشوند. غصه سهل است می گذرد.
امروز که روز دوشنبه شانزدهم است، احوال خانم بسیار بد شد که قطع امید همه شد . خداوند خودش شفای عاجلی کرامت فرماید.
بس که غصه خوردیم، مردیم.
|
امروز که هجدهم است، عید غدیر. با این پای لنگ کوره دار (کورک دار) به هر طور بود رفتم در حرم حضرت خدیجه خاتون و حرم حضرت عبدالمناف و حضرت ابوطالب «و حضرت آمنه والده حضرت پیغمبر (ص) و عبدالمطلب زیارت کردم. جای همگی خالی است.
دعا به همگی کردم که خداوند نصیب و روزی همگی بگرداند و این دین را از گردن همگی ادا کند.»
|
و الله اگر فهمیدم کجا آمدم و کجا می روم یا فهمیدم چطور طواف کردم .
از دو حال بیرون نیست: یا اینکه اعمال من به هیچ وجه مقبول نیست، یا اینکه خیلی خیلی مقبول افتاده.
الهی خداوند خودش قبول فرماید، بحق محمد و آله . صبحی هم رفتیم به زیارت این بزرگواران. جای همگی خالیست.
ان شاء الله صبح بیست و پنج روانه مدینه خواهم شد.
|
صبح پنج شنبه بیست وششم از مکه حرکت کردیم آمدیم نیم فرسخی مکه بغل مکان حاجی ها که دنبال بودند .
عصری آمدند گفتند در مکه بارانی شدیدی آمده که سیل روان شده همه بازار دکان را جمع کردند. خیلی واهمه کردند.
در آنجایی که ما بودیم باران آمد ولی کم. شب بودیم با حالت پریشان .
با این ناخوش بدحال به سر بردیم.
|
غروب خانم فوت کردند.
خدا نصیب کافر نکند. کاش گردن من شکسته بود، نیامده بودیم.
میان بیابان ، غریب بی کس، نه آب نه آبادی، خدا پدر حاجی اسماعیل اصفهانی حمله دار را بیامرزد، زودی توی دامنه کوه چادر زدند و سه نفر غسال آوردند.
بنده کاری که هرگز نکرده بودم رفتم نشستم تا اینکه غسل دادم. کفن کردند.
هر ساعت می گفتند زود باشید که عرب حرامی میآید ما را می کشد، چون توی دامنه کوه بودیم.
در هر حال بعد از غسل آوردیم پایین کوه نزدیک چادر حاجی ها شتر کشتند. نعش را پیچیدند در پوست شتر.
ما آمدیم توی چادر نه جرات گریه،گویند برای اهل حاج خوش آینده نیست .
تاصبح آهسته آهسته گریه کردیم.
خدا به فریاد دل من بیچاره فلک زده برسد.
بی طالع اگر مسجد آدینه بسازد / یا سقف فرود آید و یا قبله کج آید
بدبخت خودم، بی کس خودم، غریب خودم؛ خدا به فریادم برسد. تنهایی وداع این ناکام که چه قدر برای من سخت است. رضا بقضاء الله، مسلماً لأمره
|
طلوع صبح پنج شنبه سوم محرم بار کردیم.
شش فرسخ راه آمدیم. در این منزلها سنگلاخ های غریب بود. از مکه که بیرون آمدیم، شبها چنان سرد است که با لحاف می خوابیم. بنده سرما خوردم. سه روز است تب کردم. الهی خداوند مرا در غربت ناخوش نکند.
بیچاره خانم که کس داشت، دیدم چطور مرد. گویا در جهان نبود.
من بیچاره غریب شدم. خلاصه منزل آنجا چند باغ بود.
نخلستان، درخت لیمو، هندوانه، خربزه، ولی ما دور از آبادی افتادیم. باغ ها را هم با چاه آب می دهند. شب ها تمام اهل حاج روضه خوانی دارند.
دسته عرب ها سینه می زنند، عجم ها سینه می زنند. چون که ما نعش همراه داریم، روضه نمی خوانیم. باری، شب بودیم.
|
طلوع صبح سه شنبه هشتم محرم بار کردیم، آمدیم. سه ساعت از روز گذشته بود وارد مدینه طیبه شدیم. جای همگی خالی است.
خداوند نصیب و روزی همه بگرداند. یک دفعه دیگر هم نصیب من بگرداند که به طور دلخواه خودم بیایم. امروز که فرصت نشد که به حرم ها مشرف شویم؛ تا نعش مرحومه خانم را دفن کردند، خوشا به سعادتش.
پهلوی بیت الاحزان دفن کردند. عجب سعادتی داشت.
|
امروز که چهارشنبه نهم است، غسل کردیم. مشرف شدیم به حرم مطهر جناب پیغمبر (ص)، حضرت فاطمه (س). به حرم مطهر ائمه بقیع امام حسین (ع)، امام زین العابدین (ع)، امام محمد باقر (ع)، امام جعفر صادق (ع)، حضرت فاطمه که قبر مطهرشان مخفی است.
|
جای همگی خالی بیت الاحزان، به قربان دل حضرت فاطمه (س) بگردم. دعا به همگی کردم.
|
الهی خداوند قبول کند. ولی هوای مدینه گرم است. اگر چه ما منزل بدی داریم. این سفر بخت ما چنین پیش آورده که هر جا منزل گرفتیم، بد.
روز عاشورا عید گرفتند، چون جمعه بود. از قرار معلوم شب جمعه و روز جمعه را عید می گیرند، به واسطه عید محمد (ص) و آلش بازی ساز نواز می زنند.
شب یازدهم عاشورا، حضرات مدینه بنای آتش بازی را گذارند. توپ، تفنگ، شیپور، بالابان، مزغان می زدند.
یادم آمد شب یازدهم عیال سید الشهداء (ع) در کربلا چه کردند.
نمی دانم چه حالت به من دست داد. این صداها را که شنیدم، می خواستم خودم را بکشم. خدا عذابشان را زیاد کند، بحق محمد و آله...
ماخذ :کتاب روزنامه سفرحج عتبات عالیات و دربار ناصری